هیییی
آخیش خستگیموووووون در رفت!
راستی خدا دلم هوای دیروز را کرده هوای روزهای کودکی را دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که
دلم را شکستند
رفیق من سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونمو دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا
نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی
هیـــــچوقت کســی رو پــس نــزن کــه
دوستــ♥ ــت داره ... مراقــــــبته ...
و نگرانــــــــــــت میشــه ...!
چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی ...
مـــــــــاه رو از دســــت دادی ...
وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی ......!
گاهی که دلتنگ می شدم
می گفتی: دلتنگی هایت را بنویس !
چندی ست اینجا می نویسم و دلشادم !
از اینکه احساس می کنم ” شــــاعــــــر” شده ام !
امشب که دلم شعر نمی خواهد چه کنم ؟
از دلتنگی ات “دیـــــــوانــــه” شده ام !!
پیشنهاد بهتری داری ؟!؟!
نگو این پنجره رو به غروبه آخرین روزای خوبه..
ساعت 4 عصر جمعه 29 آذرماه سالجاری وقتی بنیامین بهادری با همسر جوان و دختر دوسالهاش سوار بر خودروی ماتیز دوو از بزرگراه شهید باکری میگذشتند حادثهای شوم رخ داد. عامل اصلی تصادف مرگبار همسر بنیامین بهادری با پای خود نزد پلیس رفت و
تسلیم شد.این پسر جوان میگوید از ترس صحنه تصادف را ترک کرده و وقتی فهمیده
همسر یک خواننده پاپ در این سانحه کشته شده، عذاب وجدان زیادی داشت.