زندگی دفتری از خاطره هاست؛

یك نفر در دل شب، یك نفر در دل خاك،

یك نفر همدم خوشبختی هاست

یك نفر همسفر سختی هاست،

چشم تا باز كنیم

عمرمان می گذرد، ما همه رهگذریم؛

آنچه باقیست فقط خوبیهاست ...
 

[ سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, ] [ 10:2 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]



ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن، پسر را از خواب بیدار کرد.


پشت خط مادرش بود، پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟


مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع، شب تو مرا از خواب بیدار کردی فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.


پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد.


صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت…


                            ولی مادر دیگر در این دنیا نبود...

[ سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, ] [ 9:59 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

          

تکیه اش بر دیوار و با تنهاییش سر می کرد، دلش خیلی گرفته بود و تنهایی امانش نمیداد.
 
طاقتش تمام شد و شروع به بد گفتن از خدا کرد، آنقدر گله کرد و بد گفت که خستگی وجودش را فرا گرفت
 
انگار باید در تنهایی خود می سوخت و می ساخت. سر بر زانوهایش گذاشت و دل به تنهاییش سپرد.
 
احساس اینکه هیچکس دردش را نمی فهمد سخت آزارش می داد و در ذهنش حرفهایش را مرور می کرد
 
در میان این افکار، ناگهان! گرمی دستانی را بر شانه هایش حس کرد که با لطافت و مهربانی صدایش می زد:
 
ای عزیزترینم از چه دردمندی؟ و از چه دلت گرفته ؟!
 
مهربانم بگو، هر آنچه را که بر دلت سنگینی می کند بگو..
 
صدایش خیلی آشنا بود گویی که بارها این صدا را شنیده است، نگاهش را به نگاهش گره زد، باورش نمی شد، انگار تمام عمر در
 
کنارش بود و تمام عمر، او بود که دردهایش را تسکین میداد..
 
بغض امانش را بریده بود، دگر طاقت نیاورد، سر بر شانه هایش انداخت و تا می توانست گریه کرد و در آغوش گرمش آرام گرفت.
 
گذشت...
 
انگار زندگی جدیدی را آغاز کرده و دوباره امید و نشاط در زندگیش جاری شده.
 
زندگی را آغاز کرد و فراموش کرد آنکه را که همیشه فراموش می کرد.
 
و خدا در حالی که خیسی اشکها را بر شانه هایش حس می کرد همچنان به او لبخند میزد.

 

[ سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, ] [ 9:54 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

[ سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, ] [ 9:53 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]


[ سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, ] [ 9:52 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

[ سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, ] [ 9:52 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

 

 
 
 
  نمے خواهم...
 
 
 
 
 
         نمے خواهم برگردے ...
 
          این را براے همه گفته ام...
 
         حتے به تو...
 
         حتے به خودم...
 
       اما نمے دانم...
 
         چرا هنوز...
 
          براے آمدنت فال مے گیرم...!
 
         چرا هنوز پشت هزاران ترانه ے خاموش...
 
                  به انتظار نشستم تا...
 
        تو را آرزو کنم...!
 
                              شاید براے آنکه آرزویے زیباتر از تو ندارم...
 

 

[ دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, ] [ 13:35 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

 

 
لبخند که می زنم پیدایم می کنی
 

باران می بارد، تو از کنارم می گذری
 

فریاد نمی کشم که 
بازگردی
 

می دانم امشب این آسمان تاب مــاه را ندارد
 

لبخند می زنم،

فراموش می کنم.. 

 

[ دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, ] [ 13:33 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

 
حالـ ـمـ را پرسيــבنـב:
 
 
 
گـ ـفتمـ رو به راهـ ـمـ
 
 

اما هيچـ ـكســ نفهميــב رو بـﮧ كـבام راهـ ـمـ


 

[ دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, ] [ 13:32 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]

 

 

 
 
ڪسے ڪــﮧ زیــاב تـو פــرفــاشــ میگــــﮧ بےפֿـيال
 
 
 
بيشتر از همـﮧ فـڪـر و פֿـیــالــ בارهـ
 
فـقـط בیگــﮧ פـوصلـــﮧ ے بـפـثـــ نــבارهـ
 
 

 

 

[ دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, ] [ 13:31 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]
صفحه قبل 1 ... 94 95 96 97 98 ... 135 صفحه بعد